سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عشق پاییزی *^_^*

گل رز...

مردی در مقابل گل فروشی ایستاده بود ومیخواست دسته گلی برای مادرش,که در شهر دوری بود ,

 

سفارش دهد تا برایش ارسال کند.او وقتی از گل فروشی خارج شد,دخترکی را دید

 

که روی جدول خیابان نشسته بود و هق هق کریه میکرد.مرد نزدیک شد

 

واز او پرسید:"دختر خوب چرا گریه میکنی؟"

 

دختر در حالیکه گریه میکرد گفت:"میخواستم برای مادرم یک شاخه گل رز بخرم ولی

 

فقط75 سنت دارم,در حالیکه گل رز 2 دلار میشود.

 

مرد لبخندی زد وگفت:"با من بیا,من برای تو یک شاخه گل رز قشنگ میخرم."

 

وقتی از گل فروشی خارج میشدند,مرد به دخترک گفت:"مادرت کجاست؟میخواهی

 

تو را برسانم؟"دخترک دست مرد را گرفت وگفت آنجا,وبه قبرستان آن طرف خیابان اشاره کرد.

 

مرد اورا به قبرستان برد و دختر روی یک قبر تازه نشست وگل را آنجا گذاشت.

 

مرد دلش طاقت نیاورد به گل فروشی برگشت ودسته گل را گرفت و200 مایل رانندگی کرد

 

تا خودش دسته گل را به مادرش بدهددوست داشتن

 



+ نوشته شده در شنبه 91/10/9 ساعت 11:0 صبح توسط hani | نظر