اما برای من نفس بود...
برای من نوشته گذشته ها گذشته تمام قصه ها هوس بود
برای او نوشتم...برای تو هوس بود ولی برای من نفس بود
کاشکی خبر نداشتی دیوونه نگاتم,یه مشت خاک ناچیز افتاده ای به زیر پاتم
کاشکی صدای قلبت نبود صدای قلبم ,کاشکی نگفته بودم تا وقت جون دادن باهاتم
نوشته هر چی بود تموم شد نوشتم عمر من حروم شد
نوشته رفته ای ز یادم نوشتم تن رو به بادم
نوشته در دلم هوس مرد نوشتم دل توی قفس مرد
کاشکی نبسته بودم زندگیمو به چشمات,کاشکی نخورده بودم به سادگی فریب حرفات
لعنت به من چه آسون به یک نگات شکستم به این دل شکسته راه گریز تو ببستم
تا وقت جون دادن باهاتم تا وقت جون دادن باهاتم